سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دانشمندان سؤال و با حکیمان گفتگو و بافقیران همنشینی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خاطرات این روزهای من
درباره



خاطرات این روزهای من


مریم
روزی سپری شد به امیدی که شب اید شب امدودیدم به دلم تاب و تب امد ای دوست دعاکن من بیچاره مبادا درحسرت دیدارتو جانم به لب اید
آرشیو یادداشت‌ها

 دخترکی یتیم:

صدای خنده های دختربچه های فامیل از گوشه گوشه های حیاط وارد

 اتاق تاریک و سرد و نمور سارا میشود.

صدای قهقه های بچه ها با صدای هقهق سارا در هم امیخته شده.

چقدر دل کوچکش گرفته از بازی های بی رحمانه زندگی.

طفلی بی گناه در دامان سیاه شب بزرگ میشود.

حمدم نوجوانیش تنها گریه هاییست که برای حال زارش میریزد.

تنهای تنها بدست این زمونه ی بی رحم افتاد.

هیچ کس عمق وژرف تنهایش را حس نکرد

زیر طعنه های نامادریش غرورش خرد شد-شخصیتش له شد-

سعی کرد خودش را در پی لباسهای رنگارنگ و خنده هایی که از

 هزاران اشک جانسوز تر بود گم کند.

دست به دامان هر کسی زد تا ذره ای محبت گدایی کند ولی

افسوس و صد افسوس که سینه ی مالامال از دردش رابرای

همه ی کسانی که دلشان سنگ تر از سنگ بود اماده میکرد.

بدن نحیفش دیگر تحمل روح پردردش را ندارد.

ای خدا مصبتو شکر:اشک و همبازی این دختر بیچاره کردی

اگر مادرش بود نمیگذاشت دختر مثل دسته گلش اشک بریزد

که هرکس و ناکسی حرفی به اندازه ی سنگینی 1 پتک بر دل

کوچک و پر از دردش بنشاند.

سارا محبت را در پستوی خانه ی متروکی جستجو میکرد

با دستهای کوچکش که از سرما میلرزید.

حتی دلش برای ذره ای ترحم تنگ بود.

زانوانش را در شکمش جمع کرده بود وسر بروی زانوان

ناتوانش گذاشت وبه ان روزهایی فکر کرد که مادرش

موهای مثل ابریشمش را شانه میکرد وبر روی انها بوسه میکاشت

روزی که در ان خانه میدوید میخندیدوتازه یاد گرفته بود بگوید

((ماما))...................................

بلند فریاد زد ((مادر))ولی صدای بی کسی اش مثل ناقوسی در

 گوشش پیچید. مادر مادر مادر

من دستم راروی شانهی ظریفش میگذارم و محکم در اغوش میگیرمش.

دوست عزیزم چشمهایش رنگ معصومیت دارد.

چقدر بدنش میلرزد.دستانش را دور گردنم میفشارد و از ته

اعماق پیکر رنج دیده اش به پهنای صورتش اشک میریزد

ضجه میزند و هق هق میکند ومن قلبم میلرزد....

اه خدای من چقدر قدر محبت مرا میداند

گناهش بی کسی است.دختر بودنش است.

باران میبارد برسر دخترک اواره ای میریزد که تنها دلش به

ستاره هایی خوش است که برایش چشمک میزنند

روایتی تلخ بود از داستانی واقعی

دوست عزیزم سارا من همیشه به یادت هستم

مریم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 90/12/24:: 3:27 عصر     |     () نظر

سلام دوستان نمیدونم چند وقته که نبودم ولی اومدم چون دیگه نوشتن روی صفحه های سرد زندگی

دیگه گره از بغض سهمناکی که تو وجودم رخنه کرده باز نمیکنه........

دلم اینقدر گرفته که نمیدونم چکارش کنم .حس میکنم با یه زنجیر قفل شده ولی نمیدونم کلیدش کجاست

تو این یه مدت که نبودم خودمو پیدا کردم .شخصیت اصلیمو .طبع وجودیمو.اولا خوشحال بودم

که خودمو شناختم ولی حالا این حقیقت داره زجرم میده. نمیدونم چرا ولی زندگی روی دیگشو نشونم

داد ولی دوست داشتم پشت همون ظاهر بچگانه به زندگیم ادامه بدم.

نمیدونم چرا اشک تو چشمام جمع شده ولی دوست دارم گریه کنم .اونقدر بگریم که تمام زندگیم

مثل قطره اشکی جلو چشمام به ابدیت بپیونده.

منظورم این نیست که دوست دارم بمیرم ولی .....

نمیدونم چی بگم . ....................................

کاش زودتر جفت من . تکه ی پازل گمشده ی من پیدا میشد.کاش حداقل میتونستم بفهمم کیه

قلبم فشار عجیبی رو تحمل میکنه .دوست دارم مرد زندگیم کسی که منو ما میکنه بیاد

با اومدنش وجودمو به رعشه بکشه و منو تو دریای بی کران احساسش غرق کنه

نمیدونم سرنوشتم چی میشه اصلا نمیدونم فکر کردن به سرنوشتم چی داره که هربار ازش حرف میزنم

بغض میکنم و اشک میریزم

((باران میبارد

نگاهی به اسمان میاندازم

بغضم را باز فرو میخورم

پاهایم سست میشود

روی زانوانم مینشینم

هنوز نگاهم به اسمان است

صدای خنده دخترک و پسرکی

از نا کجاهامیاید

شب شده است

اه خدای من

اسمان شب من بی ستاره است

به دستانم نگاهی میاندازم

خدایا دستانم

دستانم میلرزد

صدای خرد شدنی میشنوم

نگاهم باز به اسمان خیره میشود

مهتاب به من میخندد

هیچ چیز نیست

نه من

نه او

حتی هرچه فریاد میزنم کسی پاسخم را نمیدهد

مادرم نیست تا دستش را به موهایم بکشد

پدرم نیست تا پیشانی ام را ببوسد

کجایند؟

اری

من تنهایم و هیجکس نیست............

بدنم سرد است

چشمهایم دیگر نمیبیند

ومن

من که سراسر از شور و شعف بودم

پر از حرارت

دیگر نیستم

کسی از دور میاید

امده است مرا با خود ببرد

کمی با فاصله از من میایستد

به چشمانم خیره میشود

شاخه گلی به سمتم میاید

ولی با فاصله معلق است

قطره اشکی بر روی اندام کرخم میافتد

حال فهمیدم

دیگر نیستم.....................))

اصلا نمیدونم چجوری اینو فالبداحه گفتم

امیدوارم از پستم خوشتون بیاد

راستی تا یادم نرفته در حال اتمام اولین رمانم هستم

احتمالا توی تعطیلات عید براتون میزارمش که بخونیدش

امیدوارم از خوندنش لذت ببرید

دوستدارتون مریم


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 90/11/4:: 5:10 عصر     |     () نظر

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام

 

چطورید ؟ وای تروخدا منو ببخشید این چند وقت تنهاتون گذاشتم .

 

اینقد دلم واستون تنگ شده بود که خدا میدونه .دیگه امتحاناتو .... وقتمو پر کرده بود

 

. خوب دیگه چه خبرا ؟؟؟؟؟

 

من نبودم چکارها کردید ؟ قول میدم دیگه اینقد تاخیر نداشته باشم.

 

خوب امیدوارم بخشیده باشینم .

 

راستی خداوکیلی دلتون هم واسم تنگ شده بود یا نه؟

 

تو قسمت نظرات حتما واسم بنویسید که من نبودم واقعا دلتون واسم تنگ شده بود یانه.

 

ولی الان که کامنت هامو چک میکردم شایان بیشتر از همه واسم نظر گذاشته بود .

 

مرسی داداش بازم به مرام تو .

 

اینجا جا داشت ازت تشکر کنم . مررسی شایان جان

 

راستی میخواستم 1سوال از شما پسرها بپرسم

 

تو این چند وقت این سوالو تو ذهنم نگه داشتم که از شما بپرسم:

 

(چرا وقتی ما دخترها ازخونه میریم بیرون همیشه سنگینی نگاه شما پسرها ازارمون میده؟)

 

من 1روز به 1مسئله ای برخوردم که واقعا واسه خودمو امثال خودم تاسف خوردم

 

1روز رفته بودم خرید چندتا پسر به 1 ماشین تکیه داده بودنو میخندیدند همون موقع 1دختر از کنارشون رد شد

 

یکیشون واسش سوت زد یکی دیگشون بهش تیکه انداخت یکی دیگشون هم بلند بلند باهاشون میخندید.

 

حالا نه تنها فقط به همون 1 دختر شاید من 5دقیقه ای که اونجا بودم به هر دختری رد میشد همینا رو میگفتن انگار رو

 

 اتوماتیک بودن مرتب اینکارو تکرار میکردن تازه وقتی 1 از دخترها از دستشون در میرفت همدیگرو میزدن یا بهم

 میگفتن خاک تو سرت این یکی پرید.

من نمیدونم این باید مملکت ما باشه ؟ کاش یکی بود که میتونست جواب منو بده. من از شما دوست عزیز که دارید این

 

مطلبو میخونید خواهشمندم واسم 1 چیزی بنویسید که منو توجیه کنه .

مرسی از اینکه به وبلاگم سر زدید

 

نظر یادتون نره حالا چه خوب چه بد

مرسی دوستدارتون ماری

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 90/3/22:: 7:57 عصر     |     () نظر

سلام دوستای خوبم چطورید ؟سال نوتون مبارک باشه البته میدونم خیلی دیر شده ولی بخداتو این چند وقت اصلا وقت اینکه بخوام اپ بزارمو نداشتم. در هر حال سال خوبی رو واستون ارزو میکنم. تو این چند وقتا در گیر مسائلی بودم که داره ایندمو رقم میزنه .تصمیم گیری واسم سخت شده. و نمیدونم تو این راهی که دارم قدم بر میدارم موفق میشم یانه ولی متوسل شدم به پناه خدا جونم انشالله خودش کمکم میکنه.

خوب یه داستان قشنگ و یه شعر دنباله دار نوشتم که اول قسمتی از شعرمو مینویسمو امیدوارم خوشتون بیاد.

اسم شعرم بهونه ی زندگی منه:

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی

اره منم مریم تو یه عاشق همیشگی

دلم برات تنگ شده بود تنها بودم توی خونه

حال و هوام گرفته بود از بازی های زمونه

حال منو اگه بخوای رنگ گلهای کاغذی

یه زخم تنها و کبود با غصه و دلواپسی

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار پنجره

ماه و ستاره توشبا یه سر به من نمیزنه

مهربونم نمیدونی بی تو چه دردی میکشم

بزار واست یه چیز بگم بدون تو من بی کسم

تو رفتی و منم شدم ستاره سربی شب

اون خیال سبز تو بود که توی ذهن من نشست

خوب دوستای گلم اینم یه شعر امیدوارم خوشتون بیاد

نمیدونم چرا ولی فکر میکنم تازه بزرگ شدم و باید اتفاقهایی که تو زندگیم میافتن رو دست کم نگیرم تو یه دوراهی مشکل افتادم و نمیدونم چکار باید بکنم.

 

دوستدارتون مریم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 90/1/22:: 8:51 عصر     |     () نظر

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مریم 90/1/13:: 6:53 صبح     |     () نظر
   1   2      >